کارکیایی. پادشاهی. امیری: طاقت آن کار و کیایی نداشت کز غم کار تو رهایی نداشت. نظامی. چو وقت آن نماند پادشایی بکاری نامد آن کار و کیایی. نظامی. ملک بدین کار و کیایی تراست سینه کن این سینه گشایی تراست. نظامی
کارکیایی. پادشاهی. امیری: طاقت آن کار و کیایی نداشت کز غم کار تو رهایی نداشت. نظامی. چو وقت آن نماند پادشایی بکاری نامد آن کار و کیایی. نظامی. ملک بدین کار و کیایی تراست سینه کن این سینه گشایی تراست. نظامی
کار و عمل. ساز، گاه بجای کار وکیایی آید بمعنی امیری، پادشاهی، تسلط: بر فلک جان راست صد کار و کیا در زمین این تن چو خر خاید گیا. مولوی. عشق آن بگزین که جمله انبیا یافتند از عشق او کار و کیا. مولوی. مه چو بی این ابر بنمایدضیا شرح نتوان کرد از آن کار و کیا. مولوی (امثال و حکم دهخدا ج 3). گفت اطفال من اند این اولیا در غریبی فرد از کار و کیا. مولوی. لیک با باگندمان این آسیا ملک بخش آمد دهد کار و کیا. مولوی
کار و عمل. ساز، گاه بجای کار وکیایی آید بمعنی امیری، پادشاهی، تسلط: بر فلک جان راست صد کار و کیا در زمین این تن چو خر خاید گیا. مولوی. عشق آن بگزین که جمله انبیا یافتند از عشق او کار و کیا. مولوی. مه چو بی این ابر بنمایدضیا شرح نتوان کرد از آن کار و کیا. مولوی (امثال و حکم دهخدا ج 3). گفت اطفال من اند این اولیا در غریبی فرد از کار و کیا. مولوی. لیک با باگندمان این آسیا ملک بخش آمد دهد کار و کیا. مولوی